که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده: ماتم عمر رفته خواهم داشت زآن سیه جامه ام چو میغ از تو. خاقانی. این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم حالی ازاشک حلی های گهر بربندم. خاقانی
که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده: ماتم عمر رفته خواهم داشت زآن سیه جامه ام چو میغ از تو. خاقانی. این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم حالی ازاشک حلی های گهر بربندم. خاقانی
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
نقرۀ غیر مسکوک: دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. تدبیر فلک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام توست. سوزنی. رجوع به سیم شود
نقرۀ غیر مسکوک: دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. تدبیر فلک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام توست. سوزنی. رجوع به سیم شود
نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصۀ فرنگ است، معشوق سبزفام. (آنندراج) : حق را چه تلف شود کرم ها در هند از این سیه قلم ها. درویش واله هروی (از آنندراج). رجوع به سیاه قلم شود
نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصۀ فرنگ است، معشوق سبزفام. (آنندراج) : حق را چه تلف شود کرم ها در هند از این سیه قلم ها. درویش واله هروی (از آنندراج). رجوع به سیاه قلم شود
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش: هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت. فردوسی. به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام. فردوسی. من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من که و راهم کدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپهبد چو دید آسمان تیره فام بزد بر سر اسب جنگی لگام. اسدی (گرشاسب نامه). جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام. ناصرخسرو (دیوان ص 260). ، کنایه از شب: به گوهر فروزد دل تیره فام مگر شبچراغش از اینست نام. نظامی
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش: هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت. فردوسی. به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام. فردوسی. من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من که و راهم کدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپهبد چو دید آسمان تیره فام بزد بر سر اسب جنگی لگام. اسدی (گرشاسب نامه). جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام. ناصرخسرو (دیوان ص 260). ، کنایه از شب: به گوهر فروزد دل تیره فام مگر شبچراغش از اینست نام. نظامی
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)